ما 6 نفر

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

شاهکار پسر بزرگه

این اقا پسر ما بر خلاف ظاهر مظلومش بسی آب زیر کاه است و چون به ظاهرش نمیخوره که اهل کلک باشه و بسیار بچه مثبت به نظر میرسه، کلکاش خیلی خب می گیره و هیچکی به حرفاش شک نمی کنه
این پسر ما کلاس دوم یا سوم دبستان بود که من سیب زمینی سرخ کرده بودم و همشو سوزونده بودم! می خواستم
بریزم دور که ایشون گفت: نریز دور، بذار باشه! ما هم گذاشتیم رو کابینت
بعد کاشف به عمل اومد که این آقازاده تموم سیب زمینی سوخته ها رو برده مدرسه و داده به بچه های مردم بخورن و بهشون گفته :"اینا سیب زمینی تایوانیه و بابام از تایوان اورده!!!!"(آخه سیب زمینی ها کاملا سیاه سوخته شده بود و شباهت به گونه معمولی سیب زمینی نداشت.) و بچه ها هم با "به به و چه چه" همه رو نوش جون کرده بودن! حالا ایشالله که همشون سالم باشن و به برکت سیب زمینی تایوانی های ما سرطان مرطان نگرفته باشن! هر جا هستن همه سالم و سرحال باشن و با زن و بچه هاشون !!!!! خوش بگذرونن! یک زن و دو بچه هم قسمت این پسر بزرگه ما بکنه
حالا این پسر کوچیکه بود که اومد خونه و اینا رو واسه ما تعریف کرد.
این دو تا پسر ما با اینکه با هم یک سال اختلاف سن دارن ولی هیچوقت جاسوسی همو نمی کردن! این دفعه استثنا بود
خدا پسر بزرگه ما را هم ببخشاید. آمین

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی