ما 6 نفر

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

هنر نمایی پسر کوچیکه

این یکی پسر دیگه آخرشه
اصلا وجودش هنرنماییه
این یک فقره از هنرنماییهاش که البته خودش شدیدا انکار می کنه هنوزم، ولی منابع موثق تاییدش کردن!پسر بزرگه اول دبیرستان بود و تو مسابقات شطرنج رتبه آورده بود و مسابقه استانی داشت
از اونطرف هم پدر خانواده بدون هماهنگی زمانی لازم از دبیر فیزیک خواسته بود یه جلسه بیاد واسه امتحان باهاش فیزیک کار کنه
حالا پسر بزرگه و مامانش مثل دو تا .... گیر کرده بودن تو گل که چیکار کنن. پدر خونواده هم بالکل حاضر نبود قرار رو کنسل کنه چون می گفت :زشته
در این زمان پطرس فداکار(پسر کوچیکه) فکر بکری به ذهن مبارکش رسید و گفت: من میرم به جای تو مسابقه شطرنج می دم (فکرشو بکنید اونم مسابقات استانی که دبیر ورزش مربوطه روی پسر بزرگه حساب باز کرده بوده، ولی خوب کوچیکه هم کم نمیاورد)
این ایده به نظر مادر گرامی که کمی در این مواقع کوته فکر است و برای رسیدن به هدف شوم خود هر کاری می کند(به قول بعضی از همین 6 نفر هر خیانت و جنایتی میکند)، خوش آمد و پسر بزرگه هم تسلیم نظر مادر که می گفت :"درس واجب تر است." شد
خلاصه دردسرتان ندهیم، پسر کوچیکه کارت پسر بزرگه رو برداشت و روانه استادیوم شد ومقابل حریف نشست!
نزدیکیهای آخر بازی وقتی که به گفته پسر کوچیکه حریف نزدیک بود مات بشه(حالا شاید اینم خالی بندی باشه، والله اعلم) یه مرتبه از بخت بد دبیر ورزش مربوطه پسر بزرگه سر و کلش پیدا میشه که از دانش اموزش سر بزنه و هر چی نیگا می کنه پسر بزرگه رو در میز مسابقه ندیده و بجاش یکی دیگه رو می بینه! پس میاد جلو و میگه : شما کی هستین؟
پسر کوچیکه هم بدون لحظه ای مکث می گه: "من داداشمم."
(البته اول عینکشو از چشمش بر می داره، بعد میگه :"من داداشمم". اگه گفتید چرا؟)
خوب معلومه دیگه، چون پسر کوچیکه عینکی بوده، بزرگه عینکی نبوده!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی