ما 6 نفر

جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

عشق

به شما عشق علامت چون داد، در پی او بروید
راه هایش هرچند سخت و پرشیب بود.
بالهایش آنگاه که به بر گبردتان،خود بدان بسپارید
گرچه شمشیر نهان در مبان پرهایش ،بتواند به شما زخم زند.
با شما چونکه سخن گوید عشق،باور آرید به او.
گرچه آوایش از هم گسلد رشته رویاها
همچنان باد شمال که گلستانهاتان ،زیرو رو می سازد.
زان که باید بکشدتان به صلیب،به همان گونه که تاج می نهد بر سرتان.
به هرس کردنتان نیز عنایت دارد، به همان سان که به بالیدنتان.
به همانگونه که همپای شما، می کشد بالا خود را
تا نوازش بدهد شاخه هایی تان را
که بسی نرم و سبک بر خورشید به لرز آمده اند
ریشه هاتان را نیز باز خواهد کاوید، و تکان خواهد داد تکیه شان را به زمین
همچنان خرمن گندم باشید: عشق در ساحت خویش گردتان می آرد.
او شمارا کوبد تا که عریان گردید.
و ز غربال گذرتان بدهد، تا که از پوسته آزاد شوید.
نیز می سایدتان تا به سر حد سپیدی .
چون خمیری نرم می مالدتان ،بهر دست آموزی.
آتش قدسی خود را آنگاه بر شما عرضه کند
تا که نانی متبرک درخور جشن خداوند شوید.
بر شما این همه عشق روا خواهد داشت ،
تا توانید شناسا گردید ، رازهای دل خود را شاید
و بدین معرفت آنگاه شوید ، پاری از قلب حیات.
در هراسانی تان اما باز ، گر نجویید به جز لذت و آرامش عشق
بهتر آن است که پنهان سازید لخت و عریانی خویش
و گذارید برون پای از ساحت خرمن کوبیش.
تا درآیید به دنیای دگر فاقد از قید فصول،
به همانجا که در آن خنده زنید، لیک نی با همه خندیدن ها،
و در آن گریه کنید ، لیک نی با همه اشک درون.

عشق هرگز ندهد چیزی را مگر از خویشتنش
و نگیرد چیزی مگر از خویشتنش.

عشق هرگز نه تصاحب جوید
نه تواند که تصاحب گردد
عشق زیرا کافی است از برای خود عشق.

عشق چون می ورزید مبادا که بگویید" خدا در دل من جا دارد"
بهتر آن است بگویید " من اندر دل او دارم جای"

و ندارید گمان ، که توانید هدایت کردن، جنبش جاری عشق.
زان که خود عشق ، سزاوار اگر یابدتان، رهبری خواهد کرد جاری جان شما.
عشق را جمله تمنا این است که تحقق یابد.
و شما نیز اگر عاشقی می دانید و تمناهایی باید اندر دلتان ، پس چنین باد تمناهاتان:
ذوب گردیدن و بودن چو یکی ج.باری، که سراید به شبانگاه نوای دل خویش.
رنج افزونی گرمی و محبت را نیز آشنا گردیدن.
بهر ادراک خود از معنی عشق ، زخم بسیار پذیرا گشتن.
و به خون آغشتن ، از سر رغبت و شور.
دمدمه های سحر ، با دلی بال کشان ، در بیداری را کوبیدن.
بهر روز دگری درخور عشق، همچنان شکر گذاری کردن.
نیمه روز بیارامیدن و فرو رفتن در جذبه عشق.
بازگشتن به شبانگاه به منزلگه خویش، با سپاس بسیار.
و پس آنگه خفتن ، با نیایش در دل از برای جانان
و یکی نغمه تحسین بر لب.

برگرفته از کتاب " پیامبر"/ جبران خلیل جبران

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی