ما 6 نفر

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

اخوان ثالث

سوی جو رفتم، چه می آمد
آب
یا نه، چه می رفت، هم زان سان که حافظ گفت: عمر تو
با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
مست بودم، مست سرنشناس، پا نشناس، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود
از نهال گردوی نزدیک
و نگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین، سبز فرش باغ هم گسترده سجّاده
قبله، گو هر سو که خواهی باش
*******
الهی قربونت بشم خدا، اگه تورو نداشتم، باید به کدوم بی سروپایی نماز می خوندم؟؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی