ما 6 نفر

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

قتل مشکوک

ساعت هفت و نیم صبح: دختر بزرگه همراه بابا به قصد دانشگاه از خانه خارج می شود
ساعت پنج و نیم بعدازظهر: دختر بزرگه به مامان و بابا (هر کدوم جداگانه) اس-ام-اس می زنه که: "ساعت هشت بیاین جنازه دخترتون رو از جلوی دانشگاه جمع کنین! خاک انداز یادتون نره! قبلا از همکاریتون ممنونم" مامان و خواهر کوچیکه از خنده می میرن
یک دقیقه بعد : بابای خونواده که اس-ام-اس رو نصفه نیمه خونده و بخش آخرش رو نخونده، هراسون زنگ می زنه به مامان و با ترس و لرز طوری که مامان خونواده پس نیفته میگه: " زود حاضر شو بریم دانشگاه که من یه همچین اس-ام-اس ای از موبایل دختر بزرگه بهم زده شده
بعید نیست بابای خونواده در همین راستا پلیس را هم در جریان گذاشته باشه! و به برادرزن خود هم خبر داده باشه، که البته قضیه رو لو نمیده
دختر بزرگه شب بشدت در میان خنده دیگران مورد بازخواست پدر قرار می گیرد و به چوپان دروغگو بودن متهم می شود

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی