ما 6 نفر

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰

زن غربی را آزاد کنید



چند وقت پیش یک مستند تلویزیونی از یک کلینیک دامپزشکی تهیه شده بود که سازنده در آن با افرادی مصاحبه می کرد که سگ و گربه نگهداری می کردند.



تاسف انگیز بود که در این مصاحبه، یکی از خانمهایی که مورد سوال قرار گرفته بود در پاسخ به این سوال که آیا سگتان را به اندازه فرزندتان دوست دارید؟ پاسخ داد: "بله، درست مثل فرزندم دوستش دارم،" و دیگری که خانمی جوان و خوش پوش بود و یک فرزند داشت، در کمال وقاحت پاسخ داد :"سگم را خیلی بیشتر از بچه م دوست دارم."





part-007.jpeg







بشریت به کجا می رود؟



چطور یک مادر به جایی می رسد که غریزه مادری را فراموش کرده و یک حیوان را از فرزندش بیشتر دوست می دارد؟



پیش از انقلاب، این رویه بین برخی خانواده های روشنفکر نما و متجدد باب شده بود ولی با پیروزی انقلاب اسلامی به یمن نفس گرم امام، نسلی از فرزندان ایران زمین، اولویتهای زندگی را تشخیص داده و با دوری از تجملات و غربزدگی، عواطف خود را معطوف به خانواده کردند، اما سالهاست این شیوه های غربزده زندگی دوباره رواج یافته است، اگر در مراقبت از عدم شیوع این افکار در میان مردم کوتاهی کنیم، روزی خواهد رسید که دیگر راه بازگشت خیلی باریک و سخت خواهد بود.



با فرهنگ سازی مراقب شکل گیری افکار زنان جامعه باشیم، چرا که این زنان هستند که کلید خوشبختی خانواده را در دست دارند و با انحراف فکری و اسارت فکر آنها در زندان غربزدگی، فرزندانی تربیت خواهند شد که آنان نیز به تبع مادرانشان اسیر تمدن غرب خواهند شد.

برچسب‌ها:

یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۰

بحرین بحر الدم

حضرت امام امت در پیام الهی خویش به حجاج بیت الله الحرام (سال ۶۵ هجری شمسی، ذی‌الحجه ١۴٠۵ هجری قمری) اشاره فرمودند: «... و سلام بر مسلمانان صدر اسلام که با اندک تدارکات جنگی به سلاطین جور روم و ایران تاختند و از کمی یاران به خود ترس راه ندادند... و سلام بر حسین‌بن‌علی که با یاران معدود خویش برای برچیدن بساط ظلم غاصبان خلافت بپاخاست و از ناچیز بودن عِده و عده به خود خیال سازش با ستمگر را راه نداد و کربلا را قتلگاه خود و فرزندان و اصحاب معدودش قرار داد و فریاد «هیهات منا الذله» اش را به گوش حق‌طلبان رساند که در نظر دنیاگرایان و ملت‌پرستان، آنچه از این اولیای معظم الهی صادر شده بر خلاف عقل و شرع است. قیام بدون تجهیزات کافی را عقل آنان نمی‌پسندد...» صحیفه‌ی نور، ج ٢٠، ص ١٢.



این روزها بسیار می شنویم که ایران نباید در مقابل وقایع بحرین موضع گیری کند. و نباید مناسبات خود با عربستان را به خظر بیندازد.


آیا عربستان در یمن و بحرین به کشتار و جنایت علیه مسلمانان و به خصوص شیعیان دست زده است یا خیر؟ آیا باور داریم که حکومت عربستان شر و باطل است؟


شاید به صلاح نباشد در شرایط فعلی ایران وارد فاز نظامی دفاع از بحرین شود، اما حمایت از این مردم مظلوم جزو وظایف هر انسانی، بخصوص ما که هم کیش و همسایه آنها هستیم، نیست؟ مگر نمی شنویم فریادهای "هل من ناصر" این مظلومین را؟ پس چرا کاری انجام نمی دهیم!


لااقل می توانیم با تغییر در نوع رفتار و دیپلماسی با حکومت آل سعود، قدمی در راه کمک به شیعیان بحرین برداریم. نمی توانیم؟


چرا باید هر سال با واریز کردن مبالغ هنگفتی از بودجه مملکت اسلامی به جیب این خاندان جنایتکار، تقویتشان کنیم؟


چرا متوجه نیستیم که هر ریال که به جیب دولت سعودی می ریزیم، تیری است بر قلب برادران مطلوممان در بحرین!





چه مقدار از ارز مملکت هر سال توسط حجاج از ایران خارج شده و به جیب وهابیون سعودی سرازیر می شود؟ سری به فروشگاههای مکه و مدینه در ایام حج بزنید ببینید چه غلغله بارار ایرانی است . فروشگاههای زنجیره ای "ّبن داوود" که گفته می شود وابسته به صهیونیستهاست، درایام حج یکی از مراکز مهم خرید ایرانیان محسوب می شود!!!! چرا ایرانیان بخش زیادی از فرصت سفر حج را در مراکز خرید عربستان می گذرانند؟ و هیچ فروشگاهی را بدون بازدید نمی گذارند؟ در حالیکه مسلمانان دیگر کشورها به حج به عنوان یک سفر زیارتی نگاه می کنند.


چه می شود اگر دولت جمهوری اسلامی ، سفرهای عمره را مدتی لغو کند و در اعتراض به جنایات آل سعود در بحرین، با عربستان قرارداد عمره نبندد؟ این میتواند مطالبه مردم ایران از دولت باشد. مگر در سال 66 و بعد از کشتار وحشیانه حجاج در حریم امن الهی، به فرمان امام خمینی، تمام سفرهای عمره و حج واجب به مدت چندین سال لغو نشد؟


مگر امام حسین (ع) به ما درس نداد که زیر بار ذلت نرویم؟ آیا جنایات آل سعود از جنایات آل ابوسفیان کمتر است؟ آیا کشتار بی رحمانه شیعیان یمن و کشتار شیعیان بحرین از جنایات آل ابوسفیان کمتر است؟


حسین (ع) این امام بزرگوار ما؛ حج را به خاطر واجب بزرگتر یعنی مبارزه با ظلم ترک کرد. چرا ما نمی توانیم به خاطر نشان دادن اعتراضمان به آل سعود، از دولت بخواهیم بستن قرارداد عمره را با دولت عربستان متوقف کند؟


استدلال بعضی اینه که ایرانیان باید به سعودی بروند تا بتوانند روی مسلمین جهان اثرگذار باشند. اما مگر ما چقدر کار اصولی و تبلیغاتی سازمان یافته در حج انجام می دهیم؟ آیا جوانانی را تربیت کرده ایم که با تسلط به زبانهای زنده دنیا بتوانند بین حجاج و عمره گذاران به معرفی اسلام ناب محمدی و انقلاب اسلامی ایران بگذارنند؟


ولی لااقل می توان روند بی رویه عمره های مفرده را کنترل کرد و تعداد عمره گذاران را محدودتر نمود. و میزان ارزی را که هر عمره گذار می تواند از کشور خارج کند، محدود کرد و یا حتی مدت زمان عمره و حج واجب را کوتاه تر کرد تا فرصت چندانی برای خرید باقی نماند، و زائرانی که فقط قصد زیارت دارند عازم این سفر معنوی شوند.


حکومت عربستان در شرایط بحرانی و آسیب پذیری به سر می برد. آل سعود شدیدا به دنبال به دست آوردن رضایت مردم سعودی است، و وحشت زیادی از ایجاد نارضایی بین مردمش دارد. با حمله عربستان به بحرین و کشتاری که در بحرین به راه افتاده و گروهی از مردم به طور طبیعی از دخالت نظامی کشورشان در یک کشور همسایه ناراضی هستند، قطع سفر ایرانیان به عربستان میتواند پاشنه آشیل حکومت دست نشانده عربستان را مورد حمله قرار دهد. چرا که حذف زوار ایرانی از سفرهای عمره، ضرر هنگفتی به کسبه مکه و مدینه، خصوصا کسبه اطراف حرم، وارد می کند و این یعنی ایجاد نارضایتی!




آیا نمیتوانیم حداقل برای مدتی جهت نشان دادن اعتراضمان به حکومت سعودی و به خاطر همدردی با مردم دردمند بحرین، اعزام به عمره را متوقف کنیم؟ تا حکومت عربستان تحت فشار و به خاطر ترس از ایجاد نارضایی در میان مردم این کشور، از فشار بر بحرین کم کند.


رسالت انسانی و اسلامی ما در اینجاست که آشکار می شود. اینکه از خواست خود به خاطر خواست خدا بگذریم. لحظه حساسی است، دیپلماسی منفعل و دیرهنگام اثر اندکی بر معادلات جهانی روز خواهد داشت. بهترین راه در شرایط کنونی تلاش برای پیشگیری از سرکوب انقلابهای مردمی است.


شاید در ابتدا این تفکر که با دخالت زودهنگام ما در اوضاع بحرین، دشمن با زدن انگ "وابستکی به ایران" به مردم بحرین ممکن بود کار را برای آنها سخت کند، درست بود. ولی اکنون دیگر بی هیچ مدرک و سندی این انگ را به انقلابیون بحرین زده اند، مضافا به اینکه حمایت از انسانهای مظلوم باید همیشه در راس برنامه های حکومت اسلامی باشد و چگونه می توانیم در روز قضاوت، در پیشگاه خداوند متعادل ننگ این کوتاهی را از پیشانی خود پاک کنیم؟


مــگر کــــربلا امروز در بحـــــرین تکـــــرار نمی شود؟



به دعوت موج وبلاگی جبهه جهادگران به موج وبلاگی "بحرین بحر الدم" پیوستم


از کلیه وبلاگنویسان دعوت می کنم به این موج وبلاگی بپیوندند.


به زودی سه نفر را هم شخصا دعوت می کنم.


http://mojecyber.parsiblog.com/Posts/1


برچسب‌ها: , , ,

Bahrain, the Blood Ocean wave

Bahrain, the Blood Ocean wave


Years ago, when Imam Hossein (pbuh) gave the message “we’ll never bow oppression and tyranny” to the humanity, who would believe that someday, 14 centuries later some followers of him will repeat his message again in Bahrain.


This much crulty on the oppressed people of Bahrain, the indifference of most governments, Al Saud’s support of Al Khalif’s crimes in Bahrain and the letter written by some Bahraini muslims to Imam Khamenei asking for pray, made us to feel more responsible to answer our brothers and sisters in Bahrain.


We show our empathy with our brothers and sisters in Bahrain by releasing the news, analysis, photos of what’s going on in Bahrain, and ... in our personal weblogs.


And we believe that today “Bahrain is Karbala


And “Bahrain, is the Blood Ocean


Bahrain, Drowned in the Blood



bahrein 3.jpg





We invite all members of “Cyber Jihad Front” (www.cjf.ir) and all other bloggers to join the wave by writing at least a post titled “Bahrain, the Blood Ocean", بحرین بحر الدم "

How to participate in the wave:


1- Create a topic on your blog titled “Bahrain, the Blood Ocean”, " بحرین بحر الدم (including news, analysis, photos, notes, …)


2- At the end of the post, introduce the home weblog of the wave (http://mojecyber.parsiblog.com)


3- Do not forget to label your post with the key words such as "بحرین" ، "بحرین الدم", “Bahrain”, “blood”, etc…


4- Invite 3 other bloggers to join the wave, comment on their last log and ask them to join.


5- Please make sure to announce us after writing the post and give us the link of your post with leaving a comment at http://mojecyber.parsiblog.com to add your post to the wave.










Important Note: Make sure to write the post with the title بحرین بحر الدم” “Bahrain, the Blood Ocean”.

برچسب‌ها: , , , ,

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

22 بهمن، نقطه سرخط

پرده اول :

روزهایی بودند روزهای کودکی و نوجوانی من ...

7-8 ساله که بودم، کتابی را می دیدم که گاه و بیگاه نیمه های شب، پدرم از لابلای رختخوابهای روی هم انباشته شده، بیرون می آورد و با مادرم در گوشه ای به خواندن آن مشغول می شدند، این کار آنقدر بی سرو صدا و آرام انجام می شد که طبیعتا یک حس ناشناخته درونی به من می گفت که نباید فضولی کنم این کتاب چیه؟

بچه ها ذاتا فضولند، ولی این پنهانکاری ها مرا فضول تر می کرد، تا بالاخره یک روز وقتی تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم، و کسی جز "بی بی"، پیرزن مهربان و دوست داشتنی که در نبود مامان، از ما مراقبت میکرد (خدا رحمتش کنه، مزارش خواجه ربیع مشهده) خانه نبود، رفتم سراغ کتاب، با سختی از لابلای رختخوابها در آوردمش! و مثل کسی که به نقشه گنجی پنهان دست یافته باشد، ورقش زدم...

چیز زیادی نفهمیدم، فقط دستگیرم شد که نویسنده کتاب کسی است که بارها وقتی پدر و مادرم و دایی ها با هم نجوا می کردند، اسمش را شنیده بودم: آقای خمینی!

و صاحب این اسم هم مثل آن کتاب به خاطر همین پنهان کاریها برایم عجیب و دست نیافتنی بود. کتاب را که داشتم سرجایش می گذاشتم، عکسش از لای ورقهای کتاب سر خورد و افتاد روی زمین.

من بزرگتر شدم واولین باری که پدرم از او برایم گفت زمانی بود که به دفتر محل کارش یورش برده بودند و به دنبال کتابهای آقا همه جا را زیر و رو کرده بودند، پدرم سراسیمه به خانه آمد و کتاب را از لای رختخوابها بیرون کشید و برد که جایی دیگر پنهان کند، نمیدانم کجا!؟

اما شب نشست کنارما و برایمان از او گفت، هر چند زیاد نفهیدیم چی گفت و تنها فهمیدیم که آقا با شاه مخالف است و شاه از ایران تبعیدش کرده، و ما نباید اسم او را جلوی کسی بیاوریم، مخصوصا بیرون از خانه و جلوی غریبه ها، ولی باید او را دوست داشته باشیم.

هر چه زمان می گذشت نام خمینی بیشتر به گوشم می خورد، مخصوصا شبها وقتی پدرم رادیو پیک را می گرفت، من در حالیکه سرم را زیر لحاف پنهان می کردم تا از خش خش بی امان پارازیتهایی که رژیم شاه روی رادیو پیک می انداخت در امان باشم و بتوان راحت بخوابم. با این وجود هر وقت اسم خمینی را می شنیدم گوشهایم تیز می شد ... که ببینم از او چه می گویند؟ و خمینی کیست که پدر و مادرمان ما را از آوردن اسم او در مدرسه و حتی در خلوت خانه برحذر می دارند؟

تا اول راهنمایی بودم تنها چیزی که دستگیرم شد همینهایی بود که پدرم میگفت، بعد که جنگهای اعراب و اسرائیل و جنگهای لبنان و ... پیش می آمد، من هم همراه پدرم کنار رادیو می نشستم و با اشتیاق اخبار را دنبال می کردم...

روزگار گذشت تا سال 1354...

پرده دوم :

شاید نتوانید وحشت و اختناقی را که سالهای قبل از 1356 حاکم بود درک کنید، به خویش و فامیل و همسایه مان شک داشتیم، به یاد دارم اوایل سال 55 بود که در همسایگی مان پیرزنی متهم به ساواکی بودن شده بود، و گفته میشد که پسر 18 ساله صاحبخانه اش رو لو داده است و صاحبخانه هم نمی توانست کاری بکند، نفرت و ترسی را که از آن پیرزن در دل داشتم، نمیتوانم توصیف کنم. پیرزن بیچاره مطرود شده بود.

همیشه مراقب بودیم که حلقه مورد اعتماد اطرافیان شناخته شده مان را حفظ کنیم و این حلقه را گسترش ندهیم تا امنیت بیشتر داشته باشیم. کسی جرات نداشت اسم شاه را بدون ادای احترام بیاورد؛ خاطرم هست سال سوم دبستان بودم و عقلم به این مسائل نمی رسید، روی ذوق دخترانه عکس شاه و فرح و ولیعهد را اول کتاب فارسیم با مدادسیاه و مدادرنگی آرایش کرده بودم، برایشان مژه های بلند گذاشته بودم و لبهایشان را سرخ کرده بودم ...، به خیال خودم لطف بزرگی در حقشان کرده بودم، ولی وقتی معلمم کتابم را دید، از کلاس بیرونم انداخت و مجبور شدم یک زنگ کامل را در راهرو بمانم، بعد از کلاس مرا با خودش به دفتر برد و معاون مدرسه که همیشه دستکشهای سفیدی به دست می کرد، با همان دستکشها گوش مرا گرفت و می کشید، آنقدر گوشم را رها نکرد تا به قول خودش تو گوشم رفت که نباید با اعلیحضرت شوخی کنم.

اما سال 56 همه چیز داشت فرق می کرد.

شروع همدلی مردم بود، شروع اعتماد به یکدیگر، شروع کمک و دستگیری مردم از هم. مردم متحد و در نتیجه قوی شده بودند، از طرفی به تنگ آمده بودند، جانهایشان را کف دستشان گذاشته بودند، دیگر از کسی نمی ترسیدند. مردم بر پایان ترس از رژیم نقطه گذاشتند.

تابستان سال 56، میدان شهدا تا حرم مطهر مشهد قدم به قدم تانکها مستقر بودند. فضا کاملا نظامی بود، امروز شما نمی توانید تصور کنید روزی تانکی به خیابان آمده باشد و شبانه روز مستقر باشد، مگر اینکه مطمئن می شوید که رژیم حاکم ثبات ندارد، در حالیکه شاه جشنهای 2500 ساله برگزار کرده بود و احساس ثبات و پایداری می کرد...

می توانم آن سال را سال علنی شدن جلسات پنهانی، سال کتابهای شریعتی، سال سخنرانی های پرشور شهید هاشمی نژاد در مشهد و باز دستگیری اش و باز شکتجه اش و ... بنامم ...

سال باز شدن چشمهای توده مردم، سال به خروش آمدن مردم در مقابل ظلم و ستم بنامم. شهادت آقا مصطفی خمینی و مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی مردم را به خشم آورده بود ...

من 15 سال داشتم، و در دبیرستانی درس می خواندم که مدیرش خواهر یک شهید انقلاب بود که به دستور شاه اعدام شده بود. شهید امیرپرویز پویان. (می گفتند کمونیست است! من بالاخره نفهمیدم کمونیست بود یا نبود، چون رژیم شاه به تمام مخالفین خود برچسب کمونیست می زد. ولی اینطور که پدرم می گفتند گویا گرایشات مارکسیستی داشته). این بود که ما کمی آزادی داشتیم تا پنهانی کتابهای شریعتی را دست به دست کنیم و می دانستیم اگر دفتر مدرسه بازخواستمان می کرد، این بازخواست از سر تکلیف بود و جدی نبود و با تذکری تمام می شد.

اوایل سال تحصیلی 56-57 به دلیل گسترش اعتراضات و اسلامی بودن اعتراضات مردمی، رژیم کمی از این سخت گیری ها کم کرد.

اعلامیه های امام خمینی را که آن زمان آقا می خواندیمشان، دست نویس می کردیم و با دو لایه کاربن از هر کدام سه تا تکثیر می کردیم، گاهی با دوستم تا نیمه شب به تعداد 100 اعلامیه می نوشتیم و فردا به حرم رفته؛ و در راه حرم به مردم می دادیم، خاطرم هست که یک بار یکی از مامورین ما را در حال دادن اعلامیه دید و مجبور شدیم تمام راه را تا خانه از ترس بدویم و در راه بقیه اعلامیه ها را به زمین ریختیم.

سال 56 هیاتها و روضه های خانگی اکثرا سرشار از شور مبارزه بود، کسانی را می دیدم در جلسات و سخنرانیهای انقلابی و مبارزاتی شرکت می کردند که باورم نمی شد. مادر شهدای انقلاب؛ شهید شریف واقفی، شهید رضایی و ... به مشهد دعوت می شدند و برای بانوان سخنرانی می کردند،

در سخنرانی های محرم و صفر و شبهای ماه رمضان همه از مبارزه می گفتند و نه چیز دیگری،

به طرز شگفت انگیزی نهضت حسینی و شهادت علی (ع) با انقلاب گره خورده بود و شاه یزید زمان بود. به نظر می رسید پیروزی نزدیک باشد.

و من در بین این بیم و امید پیروزی بود که ایران را ترک کردم. تا پس از دو سال که به ایران بر می گردم، با ایران دیگری مواجه شوم.

ایرانی که بعد از آن نقطه درشت و پررنگ... رفته بود سر خط!

پرده سوم:

شروع اعتراضات مردمی و علنی شدن تجمعات و اعتصابات در مشهد، در اوائل سال 1356 و همزمان با سه واقعه ی مشکوک بود.

شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، شهادت دکتر علی شریعتی (که با وجودیکه بعضی در اینکه مرگ وی به دست رژیم بوده است شک دارند؛ ولی من به خاطر تماس نسبی با وقایع آن زمان از نزدیک می گویم شهادت)، و مرگ مشکوک حجه الاسلام کافی خطیب توانا و مشهور مشهدی ...

15 شعبان آن سال امام خمینی از روحانیون و مسئولین مذهبی تکیه ها و حسینیه ها خواستند که عید را عزای عمومی اعلام کنند و از چراغانی مساجد و حسینیه ها خودداری کنند، حجه الاسلام کافی هم که برای مراسم 15 شعبان به مهدیه تهران رفته بودند، علیرغم اصرار رژیم شاه و پیامهای مکرر ساواک، دستور دادند که مهدیه تهران را چراغانی نکنند و خود به مشهد برگشتند! در راه بازگشت، ایشان و همراهانشان در یک تصادف مشکوک و دلخراش کشته شدند. مردم می گفتند که این تصادف ساختگی کار ساواک بوده است، تا انتقام سرپیچی از فرمان حکومت را از کافی بگیرد.

شهادت و یا مرگ مشکوک کافی باعث شد که بهانه ای شود برای علنی شدن خشم و نفرت مردم از رژیم شاه در مشهد. به طوریکه پس از چند هفته، رژیم برای حفظ امنیت شهر مشهد مجبور شد در تمام مسیر میدان شهدا تا حرم مطهر که مرکز شهر و همه مراسم مذهبی و ... در همان محدوده بود، تانکهای زیادی را مستقر کند.

جشنهای 2500 ساله افسانه ای و هزار و یک شب وار شاه در آن بحبوبه ی فاصله طبقاتی بین مردم ایران، فاصله بین رژیم و مردم قشر متوسط و پایین جامعه را بیشتر کرد، از طرفی متدینین بازاری که گاهی وزنه های سنگین اقتصاد هم بودند، از این بی بند و باری ها به ستوه آمده بودند،

مردم هنوز از شوک جشنهای 2500 ساله خارج نشده بودند ، که ماجرای سفر شاه به آمریکا و دیدار وی با کارتر پیش آمد، شاید اولین تجمع گسترده ایرانیان مقیم آمریکا و پیوستن آنها به اعتراضات مردم ایران، تجمع آنها جلوی کاخ سفید واشنگتن برای رساندن صدای مردم ایران به آمریکا جهت قطع حمایتش از شاه بود.

نیروهای پلیس آمریکا کاملا غافلگیر شده بودند، ابتدا تصور کرده بودند این جمع برای دیدن شاه و کف و هورا کشیدن برای او آمده اند، ولی با شروع اعتراضات متوجه واقعیت امر شدند، با آمدن شاه که سوار بر ماشین سرباز بود، دانشجویان با پرتاب تخم مرغ به وی اعتراض خودشان را نشان دادند،

پلیس آمریکا ار گاز اشک آور برای پراکندن دانشجویان استفاده کرد، و شاه در حالی که در یک نمایش ساختگی برای دوربین های فیلمبرداری و عکاسی برای مردم!!! دست تکان میداد و ابراز احساسات می کرد!! اشک از چشمانش جاری بود. البته این شاک به خاطر گازهای اشک آوری بود که پلیس استفاده کرده بود، وگرنه شاه دلش به حال ما نسوخته بود!

اولین ماهها اکثر دوستان همکلاسی من کشوری به نام ایران را نمی شناختند، چه دوستان آمریکایی، و چه اروپایی ها و حتی چینی ها. اکثر اینها از ایران با نام پرشیا یاد می کردند و تصور می کردند پرشیا کشوری دورافتاده و افسانه ای است. یه چیزی تو مایه های جزایر آلیس، که داشتن شاه و تاج و تخت و ...هم باعث می شد این تصورشان قوت بیشتری بگیرد، (البته ناگفته نماند که اصولا آمریکاییها اهل سیاست نیستند و معمولا کاری به کشورهای دیگر ندارند)

با شروع وقایع ایران، و انعکاس بخشی از این وقایع در اخبار، دانش آموزان همکلاسی من بسیار کنجکاو بودند که بدانند ایران کجاست و جریان چیست؟ نام ایران مساوی بود با نام خمینی؛ گاهی حتی با لبخند از من می پرسیدند که آیا اهل کشور خمینی هستم؟

شاه نقطه سرخط!

این خمینی بود که نام ایران را به عنوان ملتی با شهامت و شجاع و عدالتخواه زنده کرده بود.

شبکه های آمریکایی شدیدا از شاه دفاع می کردند و سعی در حفظ وی داشتند، این شبکه ها با نشان دادند تصاویری از تظاهرات مردم ایران ابتدا به تاسی از خبرگزاریهای داخلی رژیم شاه ؛ مردم را هرج و مرج طلب می خواندند، و کم کم به مردم صفت اسلامگرایان افراطی دادند. برای اثبات ادعای خود نیز تصاویری از تظاهرات زنان چادری مسلمان را نشان می دادند و با تصاویر زنان مدرن غربزده و چهره خیابان های بالای شهر تهران و زندگی زنان درباری مقایسه می کردند و نتیجه می گرفتند که تظاهر کنندگان خواهان تحجر و برگشت به عقب (ارتجاع) هستند.

شبکه های NBC, CBS, ABC آمریکا که مشهورترین شبکه های خبری بودند و باید اطلاعات دقیق را پوشش می دادند، اخبار چندانی از کشتارها و جنایات رژیم در ایران منعکس نمی کرد، به علت وجود نداشتن شبکه های ارتباطی دیگر مانند ماهواره و اینترنت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی و ایمیل و ... مسلما سانسور اخبار بسیار راحت تر بود. حتی اخبار جمعه سیاه هفده شهریور تهران هم به خوبی در آمریکا منعکس نشد.

روزهای شنبه و یک شنبه همه در مسجد شهر جمع می شدیم تا اسلایدهایی را که پنهانی از ایران به دست ما می رسید، به نمایش بگذاریم، نمایش اسلایدها که همه تصاویر شهدا در سردخانه ها و .... بود و صحنه های کشتار رژیم ... حالمان را خراب می کرد. تنها خط ارتباطی ما با ایران تلفن بود که آن هم وقتی زنگ می زدیم تا دلهایمان آرام بگیرد، خانواده هایمان به خاطر ترس از رژیم و مسائل امنیتی که ممکن بود برای خودشان و برای ما به وجود بیاید، ترجیح می دادند به "بله" و "نه" گفتن های کوتاه بسنده کنند و بیشتر گیج می شدیم.

با سفر امام به پاریس، گروه های زیادی از دانشجویان آمریکا به پاریس رفتند تا کنار امام باشند، اما اکثرشان به درخواست امام برای ادامه تحصیل به شهرهایشان برگشتند.

روزی که تلویزیون آمریکا، خبر ورود امام را به ایران داد، موج شادی و از طرفی ترس و وحشت ما را فرا گرفت. در جمع بودن اضطراب کم می کند، مسلما اضطراب و ترسی که ما در آن سوی ایران برای جان امام داشتیم، در ایران به خاطر حضور زنده در صحنه ها وجود نداشت. چند شب همه دست به دعا برداشته بودیم که امام به سلامت به ایران برسد و بختیار خائن بلایی سر امام نیاورد!

21 و 22 بهمن و اعلام درگیری های خیابانی بین مردم و ماموران رژیم، اخبار دقیق تری از ایران پخش می شد.

هیچوقت فراموش نمی کنم که چه لحظه ای بود وقتی در اخبار شبکه های آمریکایی اعلام شد که صدای انقلابیون ایران از رادیو و تلویزیون شنیده شده است و انقلابیون پادگانها و رادیو و تلویزیون و... را اشغال کرده اند.

شب بدون هیچ فراخوان عمومی، همه بچه ها در مسجد جمع شده بودند.

جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

کاروان راهیـــــــــــــان نور جبهه جهادگران مجازی

320n3cnzq18ddiegtkqc.jpg

کمیته فرهنگی جبهه جهادگران مجازی از شهریور ماه امسال در صدد برگزاری اردوی راهیان نور بود که با پیگیری های بسیار و تلاشهای مستمر موفق شدیم که برگزاری این برنامه رو قطعی کنیم

جبهه جهادگران مجازی اردوی راهیان نور سال 1390 رو برگزار میکنه و تمام اعضای جبهه جهادگران مجازی به همراه اعضای خانواده، در عید نوروز سال 1390 به این اردو دعوت هستن

ثبت نام در اینجا


هرکسی که بخواد تو اردو شرکت داشته باشه، باید قبلاً در جبهه جهادگران مجازی عضو شده باشه و عضویتش تأیید شده باشه

طرح: هر عضو یه وبلاگ

طرح
هر عضو ... یک ویلاگ، هر وبلاگ ... یک رسانه ====> هر عضو ... یک رسانه

f3b61828a3242a8e2a80841f3c7dedc9.jpg

جبهه جهادگران مجازی در صدد است
اقدام به ایجاد یک وبلاگستان منسجم و قوی از وبلاگهای اعضاء نماید
تا در مواقع خاص اخبار مهم را بازنشر دهند

هر عضو جبهه جهادگران مجازی ملزم به معرفی وبلاگ خود می باشد
اعضایی که وبلاگ ندارند، هر چه زودتر وبلاگ بسازند
موضوع وبلاگ می تواند فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، هنری، آموزشی، خاطره نویسی و ... باشد
برای دوستانی که در زمینه وبلاگ سازی ومدیریت آن آشنایی ندارند، بحث آموزش وبلاگنویسی ایجاد خواهیم کرد
بعضی دوستان نیز قبول زحمت کرده اند که برای اعضایی که آشنایی به ساخت وبلاگ ندارند، وبلاگ ساخته و
آیدی و پسورد را در اختبارشان قرار دهند
لطفا به اینجا مراجعه کنید

جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

عسکهای جنابات روز عاشورا به دست پرروهای زیاده خواه

نه یک قدم جلوتر، نه یک قدم عقب تر




سخنان حجت الاسلام ماندگاری در تجمع اعتراض آمیز مقابل دادگستری مشهد.





فتنه از بیست سال پیش شروع شد؛ از وقتی که پاداشهای آنچنانی به بعضی از مدیران و آقازاده ها دادند؛
لقمه حرام خوار، صحبتهای امام حسین علیه السلام هم به گوشش نمی رود و رو در رویش می ایستد. همه، آبرویشان را وسط بیاورند
هرکس امروز آبرویی دارد، به واسطه اسلام و خون شهداست؛ باید آن را برای دفاع از ولایت و مکتب به میدان بیاورد.
زمان ما شباهت های زیادی به دوران امیر المؤمنین دارد. فتنه 4 بعد دارد: قاعدین، ناکثین، قاسطین و مارقین
. حزب قاعدین: ابو موسی اشعریها، کسانی که ادعای زیاد، عمامه های گنده، محاسن بلند و سابقه طولانی دارند، اما از جهاد و شهادت می ترسند. به امیرالمؤمنین می گفتند: به معاویه چه کار داری؟ امروز هم به ولی فقیه می گویند: چه کار به غزه و لبنان و عراق و افغانستان و شیعیان یمن داری؟ به کشور خودمان برسید! ما امروز مرجع تقلید قاعد نمی خواهیم
یک روز خطاب به بزرگان حوزه گفتم: اگر شما می گویید خدا لعنت کند کسانی را که بعد از پیغمبر از ولایت الهیه امیرالمؤمنین دفاع نکردند، امروز هم ما می گوییم: خدا لعنت کند کسانی را که امروز از ولایت الهیه ولی فقیه دفاع نمی کنند. منبرهایتان به برکت خون شهداست جبهه اول فتنه خیلی هم وجیه هستند، بعضیشان در مشهد منبر دو هزار نفری دارند، ولی در منبرهاشان حتی یک کلمه از امام و شهدا و رهبری نمی گویند. بدبخت ها اگر نمی دانند، از پدربزرگشان بپرسند که در زمان رضاخان، روحانی باید از ترس، مخفیانه روضه می خواند، حالا به برکت خون شهدا دو هزار جوان آمده پای منبرشان!
. حزب ناکثین: پیمان شکنان. اینها ویژه خوران و ریاست طلبند. می گویند حالا که رئیسیم باید ما و بچه هایمان امکانات و امتیازات بیشتری بگیریم. اینها هم خیلی موجهند، طلحه و زبیرند. زبیر به واسطه پسرش از ولایت جدا شداین قصه طلحه و زبیر که روی منبرها می گوییم یا دروغ است، یا باید امروز مردم ببینند زبیری که "منّا أهل البیت" بود، به واسطه پسرش از ولایت جدا شد. بیعت کردند، اما برای منافع خودشان . اینها هم بعد از رحلت امام آمدند و با مقام معظم رهبری بیعت کردند، اما در بیعتشان دنبال منافع خودشان بودند، دنبال جایگاه خودشان بودند؛ غافلند روزی که هیچ اعتباری نداشتند همین ولایت دستشان را گرفت و بالایشان آورد و در جایگاه های حساس گذاشت تا از این بی آبروتر نشوند. امام نفرمود پشتیبان بچه های من باشید همچنانکه ناکثین در خانه پیغمبر رفتند و همسر پپیغمبر را آوردند، اینها هم می روند افراد دسته سه و چهار بیت امام را می آورند. 21 جلد صحیفه امام را بگردید، یکجا نمی بینید امام فرموده باشد اگر راه را گم کردید، از طریق بچه های من راه را پیدا کنید، بلکه می فرماید پشتیبان ولایت فقیه باشید.
مگر پدرم پادشاه بود که من ولی عهدش باشم؟
بعد از رحلت امام، چند نفر از همین طایفه آمدند پیش حاج احمد آقا، گفتند: مجتهدی، محبوبیت داری، ده سال هم مشاور بزرگترین رهبر سیاسی-مذهبی دنیا بودی. چرا تو ولی فقیه نشوی؟ فرمود: پدرم شاه نبود که من ولی عهدش باشم؛ پدرم ولی فقیه بود و امروز هم ولی فقیه منتخب خبرگان و مؤیّد به تأیید امام زمان باید جانشینش باشد. پسر هر که با بدان بنشست ... به فرزند حاج احمد آقا می گوییم اگر می خواهی دنباله رو راه پدرت و امام باشی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام را از این عناصر منافق خالی کن. والا ما هیچ ابایی نداریم که بگوییم:"پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد" خط کش ما ولایت است"إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون"، "و من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشة ضنکا" امام صادق علیه السلام فرمودند منظور از ذکر، ولایت ما اهل البیت است. ما معتقدیم ولایت فقیه جدای از ولایت اهل بیت و رسول خدا و ولایت حضرت حق نیست. خیلی نترسید از این که بعضی سابقه دارها زیر سؤال بروند نترسید از این که بعضی می روند همسر و خواهر و فرزند شهید را می آورند، ملاک برای ما خط مشی شهید است. در 55هزار وصیتنامه شهدا که بررسی شده، 70 هزار بار، یعنی در بعضی از آنها دو- سه بار تأکید شده بود که خون ما حفاظت از ولایت است. جعفر کذّاب هم فرزند شهید بود ما خط شهید را از خانواده شهیدی که در خط ولایت نباشد نمی شناسیم. جعفر کذّاب، پسر امام هادی علیه السلام هم فرزند شهید بود! مهم برای ما خط ولایت است.
. قاسطین: صفینی ها. قرآن را به جنگ علی علیه السلام بالای نیزه بردند. عده ای سطحی نگر شبهه کردند. در حالی که مالک اشتر تا کشتن معاویه یک قدم دیگر فاصله داشت، به او گفتند اگر می خواهی علی را زنده ببینی، برگرد. آقایان در دوران اصلاحات، 8 سال قانون اساسی را سر نیزه کردند و به جنگ ولی فقیه رفتند. در حالی که اینها به یکی از قوانین قانون اساسی هم معتقد نیستند. از سطحی نگری دانش آموزان و دانشجویان استفاده کردند. امروز عمارها لازم است تا ابعاد شبهه را برای مردم مشخص کنند.
مارقین: خوارج نهروان، پیشانی پینه بسته ها، سابقه دارها، نماز شب خوان ها؛ هیچ کس جرأت نمی کرد به اینها نزدیک شود. امیر المؤمنین فرمود خودم باید چشم فتنه را کور کنم. در نهروان، 4000هزار نفرشان را به درک واصل کرد. امروز ما از ولی امرمان می خواهیم که به پشتیبانی این مردم، به دعای ولی عصر و عنایت حضرت حق، خودش چشم فتنه را کور کند. نه یک قدم جلوتر، نه یک قدم عقب تر ما نه ترسوییم، نه محافظه کاریم و نه عافیت طلب. ولی منتظر دستور ولی مان هستیم. جلوتر از آقایمان حرکت نمی کنیم. "المتقدّم لهم مارق و المتأخّر عنهم زاهق".
خواص نمی خواهند سکوتشان را بشکنند؟
از قوه قضاییه قاطعیت می خواهیم. وزارت اطلاعات کی می خواهد مدارکش را رو کند؟! از صدا و سیما افشاگری می خواهیم. از نما یندگان ولی فقیه در استانها تبیین افشاگرانه و صراحت می خواهیم. از مراجع تقلید و اساتید حوزه و دانشگاه می خواهیم که اعلام تنفر کنند، هشدار بدهند و عاشورایی بودن خود را اعلان کنند. صبر می کنیم، اما بهانه نمی دهیم
ما کوچکترین بهانه ای به دشمن نمی دهیم. آنها می خواهند از ما بهانه بگیرند، ولی ما این آرزو را با آن ها به گور می فرستیم. ما حتی قرار است پیرو صبر امیر المؤمنین باشیم، که برای حفظ اسلام، کتک خوردن همسرش را هم تحمل کرد. ما منتظر دستور امام و ولی امرمان هستیم. ما سراپا گوشیم و سراپا شعور و شوریم.

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

کشتار

و من روزمرگی های مداوم و پنهان و آشکار زندگیم را اعلام میکنم!

یک سال همه روزهایم را کشتم
خود را در حصار برکه زندگی زندانی کردم
و تو را فراموش کردم....

فراموشی گناهی ست نابخشودنی ....

و اینک چیزی نمانده چهل و هفتمین گردش بیهوده و دایره وارم را به دور خورشید تمام کنم و حتی یک بارتو را که نورتر از خورشید ی به راستی یاد نکردم !
دو رکعت به هوایت اقامه نکردم ....
قنوتم را سفره نیازهای مادی خود انگاشتم
و به خُردترین آرزوهای ممکن انسانیتم را کاستم

کاش از تو نخواسته بودم چیزی
جز خودت را!

دوباره فراموشت کرده ام ای نور اعظم!
و فراموشی گناهی ست نابخشودنی ....
شاید گناه ماهی ها نیز همین فراموشی دریا باشد،
و تسلیم به حصار برکه ....

نیاز به دوست داشته شدن

شده تا به حال این حس بهت دست بده که دیگران تو رو برای خودشان می خواهند و نه برای خودت؟
اصلا تو را دوستت ندارند و فقط از تو برای پیشبرد اهدافشون استفاده میکنند

اینجوری دیگه زنده بودنت میشه پر از حس درد و آشفتگی ...... یک جور نارضایتی
شاید بیهودگی .... نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت

درک این حس به خاطر اینه که تو خودت هو خودت رو برای دیگران می خواهی .... و حس کنی اگر قبولت نداشته باشند، زمین به آسمان می آید

....

جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

نیكی و بدی یك چهره دارند

لئوناردو داوینچی موقع كشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگی شد، می بایست "نیكی" را به شكل عیسی" و "بدی" را به شكل " یهودا" یكی از یاران عیسی كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می كرد.كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل ها ی آرمانی اش را پیدا كند. روزی دریك مراسم همسرایی, تصویر كامل مسیح را در چهرة یكی از جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بری یهودا مدل مناسبی پیدا نكرده بود. كاردینال مسئول كلیسا كم كم به او فشار می آورد كه نقاشی دیواری را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا كلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمی فهمید چه خبر است به كلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری كرد. وقتی كارش تمام شد گدا، كه دیگر مستی كمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز كرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: كی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنكه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی كه در یك گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم، هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم! "می توان گفت: نیكی و بدی یك چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است كه هر كدام كی سر راه انسان قرار بگیرند." پائولو كوئیلو

پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۶

آدرس وبلاگ خودی های دور و بر

طراحی های شهید هاشم مرگان ازغدی





طراحی های شهید هاشم مرگان ازغدی






طراحی های شهید هاشم مرگان ازغدی






شهید هاشم ازغدی






عکسهای شهید در گروه تاتر دبیرستان






عکسهای دبیرستان






عکس






عکس






عکس