ما 6 نفر

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

.... بعد از امتحان

باز دختر بزرگه هنر کرده! و دیروز امتحان میان ترم ریاضی 2 رو که داده، یکی از برگه های پاسخش رو داده به استاد و اون یکی دیگه رو با خودش اورده خونه! یه وقت دیدم داره تو خونه راه میره و با خودش حرف میزنه! گفتم: چی شده، چشمم روشن، تو هم که با خودت حرف می زنی. گفت: اگه تو هم کار منو کرده بودی با خودت حرف می زدی
راستی: یه بار که من با پسر بزرگه رفته بودیم تهران و سر پسر کوچیکه خراب شده بودیم، صبح پسر کوچیکه که اصلا نخوابیده بود، می گفت: مامان کشتی مارو تو ، تا صبح با خودت حرف می زدی!!! حالا چی می گفتم آیا؟؟؟ والله اعلم

نفرین

تا حالا دیدین یه دانشجو اول با خواهش ، بعد با نفرین و بعد هم با تهدید از استادش نمره قبولی بخواد! فقط به خاطر
اینکه آبروش جلوی نامزدش و خونواده نامزدش نره!!! نوبره والله

افاضات دختر کوچیکه

چند روز پیش دختر کوچیکه به نکته بسیار جالبی اشاره می کرد، می گفت: چقدر خفت باره که خانوما خودشونو آرایش می کنند. انگار می خوان با آرایش خودشونو یه جور دیگه نشون بدن! گفتم: یعنی تو هیچوقت آرایش نمی کنی؟ گفت: چرا ! چون همه آرایش می کنند منم فکر کنم بکنم. این نکته همیشه تو ذهن خود من هم بوده، یه جایی اون ته ذهنم . حالا فهمیدم چرا وقتی آرایش می کنم احساس خوبی ندارم! همون احساس خفت که دخترم می گه! شاید به خاطر همینه که آرایش زن بیرون از خونه حرومه! حالا تو خونه آدم واسه شوهرش آرایش کنه، خفتش قابل تحملتره! :)) حداقل اینه که اونم بابت خرج تو رو دادن کلی خفت می کشه! :)) (ببخشید آقای نان آور)
چرا ما اینطوری تو محیط حل میشیم؟ یادمه تا وقتی آمریکا بودم، نه آرایش می کردم و نه حتی ابروهامو برمی داشتم . از وقتی اومدم و دیدم انگار همه یه جوری نیگام می کنن ، اون یکی میگه بابا تو جوونی به خودت برس و ... شروع شد کم کم و تموم هم نمیشه دیگه
...: اگه نان آور خانواده بفهمه من این اراجیفو اینجا می نویسم، نون من یکی رو که قطع می کنه!

من خودم هستم


دیشب تا دم صبح برای خودم سه تار زدم، حالا اگه بقیه هم مستفیض شدند و چقدر نفرینم کردند، مشکل خودشونه

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

سالگرد

امروز سالگرد برادرمه! مامان بابا هم همین بعداز ظهری ساعت 6 رفتن خونه خدا، ساعت 9 بود که زنگ زدن گفتن رسیدن مدینه. خدایا شفای مامانمو بده. آمین

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

قتل مشکوک

ساعت هفت و نیم صبح: دختر بزرگه همراه بابا به قصد دانشگاه از خانه خارج می شود
ساعت پنج و نیم بعدازظهر: دختر بزرگه به مامان و بابا (هر کدوم جداگانه) اس-ام-اس می زنه که: "ساعت هشت بیاین جنازه دخترتون رو از جلوی دانشگاه جمع کنین! خاک انداز یادتون نره! قبلا از همکاریتون ممنونم" مامان و خواهر کوچیکه از خنده می میرن
یک دقیقه بعد : بابای خونواده که اس-ام-اس رو نصفه نیمه خونده و بخش آخرش رو نخونده، هراسون زنگ می زنه به مامان و با ترس و لرز طوری که مامان خونواده پس نیفته میگه: " زود حاضر شو بریم دانشگاه که من یه همچین اس-ام-اس ای از موبایل دختر بزرگه بهم زده شده
بعید نیست بابای خونواده در همین راستا پلیس را هم در جریان گذاشته باشه! و به برادرزن خود هم خبر داده باشه، که البته قضیه رو لو نمیده
دختر بزرگه شب بشدت در میان خنده دیگران مورد بازخواست پدر قرار می گیرد و به چوپان دروغگو بودن متهم می شود

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

بی نهایت

در انتهای کوچه، دو خط موازی از درختان به هم می رسیدند، از اینکه بی نهایت این قدر به او نزدیک است احساس
آرامش می کرد

روشنفكري با كمترين هزينه؛ كاملا تضميني

بنابراين هر كسي ميتونه با صرف كمترين هزينه‌ي ممكن به راحتي به مقام شامخ روشنفكري (منور الفكري سابق) دست پيدا كنه. مراحل نيل به اين مقام به شرخ زيره
ـ خريد چند عدد كتاب با اسمهاي قلمبه سلمبه (ترجيحا با قطر كت و كلفت). توجه داشته باشيد كه در اين مرحله فقط حفظ كردن اسم نويسنده و عنوان كتاب براي رسيدن فرد به مقام اعلاي روشنفكري كفايت ميكنه و مطالعه ي محتواي كتاب اصلا و ابدا ضرورتي نداره. پس بيخود وقت خودتون رو تلف نكنين
ـ گوش دادن به هر نوع موسيقي غير از موسيقي اصيل ايراني با اين شعار كه مرغ همسايه غازه. در حقيقت اصلا اهميتي نداره كه موسيقي شما يه موسيقي ميني ماليستي يا غير ميني ماليستي تو سبك پاپ باشه يا راك يا جاز يا متال يا هر چيز ديگه اي، اهميتي نداره كه شما اين موسيقي رو بفهميد يا نفهميد، اهميتي نداره كه اون موسيقي ارزش موسيقايي داشته باشه يا نداشته باشه، فقط چيزي كه مهمه اينه كه اين موسيقي هيچ ربط مستقيم يا غير مستقيمي به موسيقي اصيل ايراني نداشته باشه.
ـ ديدن هر نوع فيلمي كه به نوعي از جمله فيلمهاي سينماي معنا گرا به حساب بياد. در اين مورد هم اصلا اهميتي نداره كه شما فيلم رو مي فهميد يا نه، حتي ديدن همه ي فيلم هم ضرورتي نداره اگه حوصله اش رو نداشتين ميتونين فقط صحنه هاي فيلم رو تماشا كنين و بعد به حفظ كردن اسم كارگردان و بازيگراي فيلم بپردازين. مطمئن باشين كه شما با همين مقدار هم به مقام شامخ روشنفكري دست پيدا خواهيد كرد! لااقل تجربه كه اينطور نشون داده
ـ آخرين مرحله كه در حقيقت اصلي ترين مرحله است و بيشترين تاثير رو در روشنفكر كردن شما داره اينه كه هر چه سريعتر يه وبلاگ بزنيد و شديدا در پستهاي مختلفتون فيگور افسردگي بگيرين. اصلا مهم نيست كه پستهاي شما سرشار از غلط املايي هستن، مهم اينه كه از سر و روي وبلاگ شما تظاهر به افسردگي بباره و شما تحت هيچ شرايطي، فيگور افسردگي خودتون رو از دست ندين.
بعد از طي مراحل چهار گانه ي بالا شما تبديل به يك روشنفكر تمام و كمال خواهيد شد. اگر احيانا پس از گذروندن اين مراحل هنوز هم هيچ گونه حسي حاكي از روشنفكري در وجودتون احساس نميكنين پس متوسل به آخرين حربه بشين و شبانه روز غر بزنيد و هيچ كس رو قبول نداشته باشين. مدام از همه چيز بد بگين و به همه چيز فحش بدين. توجه داشته باشيد كه اصلا لازم نيست انتقاد كنيد فقط كافيه كه فحش بدين. فحش بدين تا روشنفكر بشين.
...
خودم: خودکشی هم یادتون نره! حتما در فواصل زمانی مناسب دست به خودکشی های متهورانه بزنید و در وبلاگتون اول زمینه را آماده کرده، افسرده شوید! اگر بتوانید یک مقصر هم پیدا کنید که چه بهتر! سپس در یک اقدام ضربتی، دست به خودکشی بزنید، و برای مدتی در وبلاگتون چیزی ننویسید تا همه از نگرانی بمیرند ،ولی یادتان باشد که طوری خودکشی کنید که زنده بمانید تا بتوانید رسالت خود را به انجام رسانده و خودکشیتان را در وبلاگتان اعلام کنید.
حتما همه دوستان باور خواهند کرد که شما چقدر بدبختید و چقدر شجاع! مخصوصا کمتر از یک هفته پس از خودکشی برای انجام یک عمل جراحی زیبایی (مثلا زیبایی سینه) اقدام کنید که دیگر حتما همه به بدبختی شما که ناشی از عدم اعتماد به نفس است، پی خواهند برد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

برادرم

دنیا مثل شیشه ای می ماند که یک دفعه می بینی از دست ات افتاد و شکست! -شهید باکری
دقیقا همین است! چند وقته همش تو فکرتم! انگار فکر می کنم اگه بودی هنوزم مثه اونوقتا میشد بهت تکیه کنم، کمکم کنی! آخه تو حرف همه رو خوب می فهمیدی! یادمه که چقدر واسه ادامه تحصیل من سعی کردی و چقدر تشویقم کردی که با وجود 2 تا بچه برم ثبت نام کنم! هنوز یادمه که بهم قول دادی بچه هامو خودت نگه داری، و به قولت تا روزی که بودی عمل کردی! یادمه که ترم آخر من بود و ترم دوم تو که یه درسو با هم داشتیم! جنین شناسی! یادته! تو پزشکی می خوندی و این درس از درسای ابتداییتون بود و پیش نیاز ، واسه من اختیاری بود ولی برداشته بودم چون تو گفته بودی بردار! چه عذابی بود وقتی وسط ترم تو دیگه نبودی و به جات یه عکس بود و یه گل لاله و یه عالمه خون که از کنار عکست داشت می ریخت پایین! دوستات گذاشته بودند اونجا، به جای تو!!! و نگاههای اونا را به خودم و اینکه بهم احترام می ذاشتنو و هوامو داشتنو و دلداریم می دادن و از خوبیای تو می گفتنو ،نمی تونستم تحمل کنم! تو ترم قبل نفر اول شده بودی و .... نفر دوم! اون موقع فکر می کردم که حالا که تو نیستی شاید اون خوشحاله! ازش متنفر شده بودم ! چه بچگانه فکر می کردم! یه روز که رفته بودم سر مزارت، از دور دیدم ، اون نشسته اونجا و داره قران می خونه و گریه می کنه، از خودم بدم اومد ولی بازم همون حس و داشتم
چقدر موذی و بدجنس شده بودم! همش می گفتم چرا؟ چرا برادر من؟ ته دلم یواشکی آرزو می کردم که همه همکلاسیات بمیرن! نمی خواستم هیچکسیو همسن تو ببینم! بالاخره هم اون درسوحذف کردم !!تحمل جای خالیت تو کلاس امکان نداشت! اصلا قدم گذاشتن به دانشکده پزشکی برام مثه عذاب بود! عکست همه جا بود: دانشجوی شهید! اسمتو رو یکی از تالارای کنفرانس گذاشته بودن! انگار همشون منتظر بودن که تو بری! راستی پورمرادی هم 2 ماه بعد تو اسمش رفت رو یه تالار دیگه! حتما دیدیش
پسر عممونو دلم می خواست بکشم! آخه همسن تو بود، دوست صمیمی تو بود! با هم درس می خوندین! تو سال اول با رتبه عالی قبول شده بودی و اون سال بعد با کمکای تو بزور همون رشته یه شهردور قبول شده بود، حالا تو زیر یه خروار خاک بودی و اون راست راست راه می رفت و قرار بود دکتر بشه! این از نظر من عدالت نبود که هیچ، نهایت بی انصافی بود
هر چی همه می گفتن: سعادتش بوده، برام قابل هضم نبود، ته دلم می گفتم: الهی نصیب خودتونم بشه
حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم چه خوشبخت بودی که رفتی! حالا برفرض این همه سال دیگه هم بودی و خلوص و پاکیتو قربونی پول و زیرمیزی و .... این چیزا می کردی! خوب که چی! بالاخره که باید همه بریم! چه خودخواهانه فکر می کردم، تو زرنگی کردی که فرصتو از دست ندادی! اون نورباران عشق دیگه تموم شد، انگار فقط اومده بود گلا رو بچینه و بره،حالا دیگه اون همه نور از کجا که کسی بتونه به سعادت برسه! دیگه اینجا سیاه شده، نور نمی باره
نذر کردم 40 روز واسه تو "الرحمن" بخونم، تو هم تو خیالم بهم قول دادی بعد 40 روز بیای به خوابم! اگه به قولم عمل کردم، تو هم عمل کن. الان 12 روز شده. منتظرم
راستی! واسه مامان دعا کن
اون یکی خواهرمون خوابتو دیده ولی تلفنی باهاش حرف زدی! من تلفنی نمی خوام! می خوام ببینمت! هر چند هر وقت به خوابم اومدی، بچه بودی ، همیشه اون سالهای 10 سالگیتو تو خواب می دیدم که به من وابسته بودی، ولی بهتر از تلفنه

Batch File

سوال امتحان
Batch file چیست؟
به چه روشهایی می توان آن را ایجاد نمود؟

جواب دانشجوی علمی کاربردی نرم افزار
بچ فایل همان فایل است که چون خیلی کوچک است به آن "بچه فایل" می گویند !
************
و لابد روشهای ایجاد آن هم عبارتند از: ازدواج و .... و

دم و بازدم

اینم یه خاطره از همکار استاد زیست شناسی
سوال:مکانیسم دم و بازدم در بیماران مبتلا به سل چه تغییری می کند؟ و چرا؟
جواب : وقتی ناهار می خوریم و بلافاصله می خوابیم دم می کنیم! وقتی بیدار شویم بازدم می کنیم

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

فریب

من نیازی به خاطره ..... دوست ..... و عشق ندارم! همه اینها دامه