یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵
ماتریس مغز من
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵
حدیث
شریعتی
در جنگل شب
من مرغ کور جنگل شب بودم
باد غريب، محرم رازم بود
چون بار شب، به روي پرم مي ريخت
تنها به خواب مرگ، نيازم بود
بر من نمي شکفت گل خورشيد
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمي پاشيد
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پردهُ ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران، بي نور
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من هميشه زمستان بود
رنگ خزان و سايه ي تابستان
در پيش چشم من همه يکسان بود
مي سوختم چو هيزم تر در خويش
دودم به چشم بي هنرم مي رفت
چون اتش غروب فرو مي مُرد
تنها، سرم به زير پرم مي رفت
يک شب که باد، سم به زمين مي کوفت
وز يال او شراره فرو مي ريخت
يک شب که از خروش هزاران رعد
گويي که سنگ پاره فرو مي ريخت
از لابلاي توده تاريکي
دستي درون لانه من لغزيد
وز لرزه اي که در تن من افکند
بنياد آشيانه من لرزيد
يک دم، فشار گرم سر انگشتش
چون شعله، بالهاي مرا سوزاند
چون پنجه اش به روي تنم لغزيد
قلب من از تلاش تپيدن ماند
غافل، که در سپيده دم اين دست
خورشيد بود و گرمي آتش بود
با سرمه اي دو چشم مرا وا کرد
اين دست را خيال نوازش بود
زان پس شبان تيره ي بي مهتاب
منقار غم به خاک نماليدم
چون نور آرزو به دلم تابيد
در ارزوي صبح، نناليدم
اين دست گرم، دست تو بود اي عشق!
دست تو بود و آتش جاويدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشیدت!
یار
Recall
جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵
اخوان ثالث
الهی قربونت بشم خدا، اگه تورو نداشتم، باید به کدوم بی سروپایی نماز می خوندم؟؟
ساز مخالف
شیب جاده
مادر بودن
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵
پول توش بید؟؟؟
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
التماس
جز فراموشی ندارم من گناهی، پس بده
رو سیه گردم بدون جزوه من در امتحان
از برای من مخواهی رو سیاهی ، پس بده
روز و شب چشمم به راه جزوه می باشد، بیا
گر تو هم داری چو من چشمی به راهی، پس بده
صد کلاه بوقی سر دارم ز فرط تنبلی
تا نرفته برسرم دیگر کلاهی ، پس بده
گیر ما دیگر نیاید جزوه، پس این جزوه را
مستقیما گر نمی خواهی به راهی پس بده
جان تو مشروط می گردم، به جان مادرت
لازمش داری کپی کن، وگرنه پس بده
جزوه از من می بری، من مرکز نشرم مگر
ای به قربانت رود جانم الهی، پس بده
گر تو هم مانند من بی جزوه ای، باشد بیا
مال تو این جزوه، اما گاهگاهی پس بده
چند ماهی مال تو، اما دو روزی نزد من
من نمی گویم که آن را چند ماهی پس بده
از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن
تا نرفته بر فلک از سینه آهی ، پس بده
من نمی دانم چرا این جزوه را کش رفته ای
لعنت و دشنام و نفرین گر نخواهی، پس بده!
چی گرمه
پیک نیک رفتن ما
شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵
تا سال دیگه
دردسر جدید
جایزه تعیین می کنیم
آقای رییس
قندیلهای یخ
اینم از خوش باوری قشر دانشجو
هنر نمایی پسر کوچیکه
شاهکار پسر بزرگه
این پسر ما کلاس دوم یا سوم دبستان بود که من سیب زمینی سرخ کرده بودم و همشو سوزونده بودم! می خواستم
بعد کاشف به عمل اومد که این آقازاده تموم سیب زمینی سوخته ها رو برده مدرسه و داده به بچه های مردم بخورن و بهشون گفته :"اینا سیب زمینی تایوانیه و بابام از تایوان اورده!!!!"(آخه سیب زمینی ها کاملا سیاه سوخته شده بود و شباهت به گونه معمولی سیب زمینی نداشت.) و بچه ها هم با "به به و چه چه" همه رو نوش جون کرده بودن! حالا ایشالله که همشون سالم باشن و به برکت سیب زمینی تایوانی های ما سرطان مرطان نگرفته باشن! هر جا هستن همه سالم و سرحال باشن و با زن و بچه هاشون !!!!! خوش بگذرونن! یک زن و دو بچه هم قسمت این پسر بزرگه ما بکنه
حالا این پسر کوچیکه بود که اومد خونه و اینا رو واسه ما تعریف کرد.
خدا پسر بزرگه ما را هم ببخشاید. آمین